بازکن پنجره را

 

 

درسحرگاه سرازبالش خوابت بردار!

کاروانهای فرومانده خواب ازچشمت بیرون کن!

بازکن پنجره را!

 

تواگربازکنی پنجره را،

من نشان خواهم داد،

به توزیبائی را

 

من تورا با خود تا خانه خواهم برد

که درآن شوکتِ پیراستگی،     چه صفائی دارد

آری ازسادگیش،

چون تراویدن مهتاب به شب

مهرازآن می بارد.

 

بازکن پنجره را

من توراخواهم برد،

به شب جشن عروسی عروسکهای

 کودک خواهرخویش،

که درآن مجلس جشن

صحبتی نیست زدارائی دامادوعروس

صحبت ازسادگی وکودکی است،

چهره ای نیست عبوس.

 

کودک خواهرمن

درشب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد

کودک خواهرمن،

امپراتوری پروسعت خودراهرروز،

شوکتی می بخشد،

 

کودک خواهرمن نام تورا می داند

نام تورامی خواند!

-         گل قاصد آیا

با تواین قصه خوش خواهدگفت؟!

 

بازکن پنجره را

من توراخواهم برد

به سررودخروشان حیات،

آب این رود به سرچشمه نمی گرددباز،

بهترآنست که غفلت نکنیم ازآغاز.

- بازکن پنجره راصبح دمید!

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 00:32

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد