فرجام

ازمیکــــده رانده وآواره زمسجـد             درشهر غریبــــم

دیوانه و بیگانه ازاین مردم عاقل            بی صبرو شکیبم

یکسال دگرنیزازاین عمرعبث رفت         بی حاصل و فرجام

ای بخت نکو، خانه بی پایه ات آباد         گشتم به تو بدنـــام!!

یک عمردراین دِِِِیر خراب ازسر تدبیر        برچهره زدم رنگ

کوته نظری تا به پرو بال دل من             هرگز نزند سنگ

من خاک درپیر مغانم که به جامش             تا بودصفا بود

برجان ودلم نقش وفا بود،اگرسوخت          آری چه بجا بود

ای دوست بیا، مِی نگران دردل جام است    بدنــام کدام است؟

زآ نها که برفتند کسی هیچ ندانست            فرجام کدام است؟

چون برق، گذرمیکند این عمرگریزان        یــــک آه، یــــک دم

ای دوست به فردا نه توبازآئی،نی من        نی خسرو ونی جم 

 

همامیرافشار

مرگ نصیحتها

به هرکس، هرجا، کوله پشتی گرسنه اش را ارائه داد، نصیحت بارش کردند!

کمال کوشش را کرد که به جای نان به روده هایش، به روده های گرسنه اش، نصیحت بقبولاند!

هم روده ها خندیدند ...

هم نصیحت ها ...

*************

با کوله پشتی پر ازنصیحت ومشتی روده خالی، به راه افتاد.

تصادفا، به گورستانی رسید که درپهنه ماتمبارش، مرده ای رابا قهقهه خاک میکردند !

وحشت کرد... اولین بار بودکه می دید مرده ای را با خنده به خاک می سپارند!

پیرمردی رهگذرراحتش کرد، گفت:" جوون بی خیالش... اون که تو تابوته، دیوونه س، ا ینا هم که خاکش میکنن، ساکنین دارالمجانین! "

وحشت نخستین جای خود را به وحشت شکننده تری داد: ترسید جنون دیوا نگان برعقلش مستولی شود...

ناگهان، به یادش آمدکه یک کوله پشتی پرنصیحت بارش است! خندید...

فکرکرده بودکه برای جلوگیری ازتسلط جنون، ازنصیحت ها کمک خواهدگرفت.

هنگامیکه کوله پشتی را بازکرد، ازنصیحت ها اثری ندید...

وقلبش ؛ چون قطره اشکی دیده گم کرده، به تک سینه اش فروغلطید...

بیچاره نصیحت ها!

بینوا نصیحت ها!

همه ازگرسنگی مرده بودند...                  

دلتنگی

خیلی دلم واسش تنگ شده.خدایاچیکارکنم؟

خدایا اینقدرکه من شب وروزبهش فکرمیکنم، اون اصلا منویادش هست؟

میگن وقتی دلت میگیره باخدا حرف بزن، اون کمکت میکنه .من که همه حرفام روبه خدا زدم.پس چرا کاری نمیکنه؟چرا ا ینجوری میکنه؟

خدایا داری عذابم میدی؟ آخه چرا؟خدایا اگه عذابم میدی بسه دیگه،راحتم کن.هرکاری دوست داری بکن ولی نذاردیگه بهش فکرکنم.خواستی دیوونم کن،خواستی بکشم،خواستی اونوبهم بده ولی خداجون ازاین وضع خلاصم کن.خدایا من که غیرازخودت کسی روندارم.

همیشه بهت میگم: خدایا به امید خودت.

بدِ اینجوری میگم؟ قبول دارم که گناهکارم و نمیخوام که گناهام روتوجیه کنم، ولی خدایا این همه گناه میکنن،عین خیالت نیست، اونوقت گیردادی به ماوگناهای ما بیچاره ها رومی بینی؟رسمش نیست خداجون.پس کومرامت؟

بسه دیگه ،راحتم کن.

من به مرگم راضیم اما نمی آیداجل  
بخت بدبین ازا جل هم نازمی بایدکشید

خدا جون، من نه صبرایوب رودارم،نه عمرنوح.

صبرم سراومده، عمرم هم داره تموم میشه.توروخودت،توروجون هرکی که دوستش داری، تکلیف ما روروشن کن.

خدایا دلم گرفته تو که میدونی.