دوباره شب شد و با من
حدیث بیداری
گذشته بودشب ازنیمه
من زهشیاری
طنین گام من آن شب
به کوچه ات پیچید
وپلک های تو
- این حاجبان سِحرِ مبین-
چوپرده های سپید
- آفتاب را
- پوشاند
شب ازطراوت گیسوی تو نوازش یافت
به وجد آمدم از آن طراوت وخواندم:
« به چشمهای سیاهت که راحت جا نند
« به آن دوجام بلور
- آن شراب بی ما نند
«به آن دو اختر روشن
- دو آفتاب پر ازمهر –
« به آن دو مایه امید
« به آن دو شعرشررخیز
- آن دومروارید
« مرا زخویش مران،
- با خود آشنائی ده
« بیا
« بیا وباز مرا قدرت خدائی ده
یک روز خدا همه فرشته هاشو صدا زد تا جمع بشن
و بهترین فرشته خدا رو انتخاب کنند
حالا همه فرشته ها جمع شدن
ولی بهترین فرشته خدا اونجا نیست
چون داره وبلاگ منو میخونه
روزی که به دنیا اومدی بارون میبارید ولی اسمون ابری نبود .............اری هنگامی که تو به دنیا امدی همه فرشتگان خدا گریه می کردند چرا که یکی از میانشان کم شد ه بود
اگه وقت کردی یه سری به وبلاگ من بزن خوشحالم میکنی! >:D<مرسی
agha omid omadam man am weblog sokhtam albate to blogfa vaghat karde ye zang be man bezan hatman
گل سرخی به او دادم گل زردی به من داد ..!
برای یک لحظه ی ناتمام قلبم از طپش افتاد
سلام.قشنگه حرفات.وبلاگتم قشنگه.شاد باشی و همیشه امیدوار امید جان
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
***
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ بالبم شررافشان:
(( - آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...))
***
بادی شتابناک گذر کرد
بر خفتگان خاک،
افکند آشیانه متروک زاغ را
از شاخه برهنه انجیر پیر باغ ...
(( - خورشید زنده است !
در این شب سیا [که سیاهی روسیا
تا قندرون کینه بخاید
از پای تا به سر همه جانش شده دهن،
آهنگ پر صلابت تپش قلب خورشید را
من
روشن تر،
پر خشم تر،
پر ضربه تر شنیده ام از پیش...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
سلام آپ کردم خوشحال میشم سر بزنی