رفت ...
رفت به یک میفروشی تک افتاده ....
گفت : آقا جون ...ببخشید...شراب اشک دارین؟
میفروش به شاگردش گفت: آقا حالشون خوب نیس ... مرخصن !
شاگرد میفروش با یک مشت، بستری ناراحت روی زمین براش پهن کرد...
وقتی بلند شد زیر چشمش ورم کرده بود.
گفت: آقا شراب اشک آنقدر گرونه؟!
و رفت...
رفت پیش میفروشی که آشنایش بود.
میفروش آشنا ،قبل از اینکه بپرسد چی میل دارد، گفت:
زیر چشمت چرا ورم کرده؟!
گفت میدونی برادر... نفهمیدنهای زمونه آدمو پیر میکنه...
آدم وقتی پیر شد ، چشاش ضعیف میشه ...
چشما که ضعیف شدن، دیگه نمیتونن از اشکها پذیرائی کنن...
اشکها دیگه پائین نمیان... همونجا ته چشم میمونن، دق میکنن و میمیرن...
این ورم که زیر چشمم میبینی ... قبرسون هزار هزار قطره اشک پائین نریخته اس...
زیبا بود...
حالا این شراب اشک چش هست اصلا؟!!!!
(:
سلام دوست عزیز. ممنونم از اینکه بهم سر زدی. و ممنونم به خاطر کامنت زیبات. خیلی قشنگ بود. شاید بهترین هدیه بود که گرفتم. خوشحالم کردی. شاد باشی
امید جان اختیار داری هر وقت کارا هات تاموم شد اون کارو انجام بده قربانت خدا حافظ ممنون که سر زدی مطلب بالا قشنگ بود