از شمال محدود است ، به اینده ای که نیست
به اضافه ی عم پیری و سایه ی مخوف ممات
از جنوب به گذشته ی پوچی پر از خاطرات تلخ
گاهی اوقات شیرین
مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
مغرب ، فرسنگها از حیات دور ، آغوش تنگ گور
غروب عشق دیرین
این چه حدودیست ! ایا شنیده ای و میدانی ؟
حدود دنیای متزلزلی است موسوم به : جوانی
***************************************
نمی دونم آهنگ «جوانی»رو اززنده یاد استاد حسین قوامی گوش دادین یا نه .
اگه گوش ندادین توصیه میکنم حتما گوش بدین.
چقدرمن حال میکنم با این آهنگ.
خوش باشین.
سلام. خدا عمرت بده . حرفای دل منو میزنی. زاد باشی همیشه.
به منم سر بزن
سلام امید جان
حالا چه جور فیلم ها به دستت برسه . ساکن کجائی؟
راستی موسیقی رو وبلاگت محشره . حدود دنیای جوانی را هم قبول دارم اما کاش قابل تغییر بود .
به امیددیدار
به نظر من جوانی پر از تشویش و دلهرست اولش که واسه درس و دانشگاه خودتو می کشی بعد از دانشگاه میای بیرون واسه پیدا کردن کار حالا اگه چیزی ازت باقی مونده باشه دنبال ازدواج و اینجور حرفا خلاصه که چشم وا می کنی میبینی چند تا بچه گوگولی مگولیم کنارتن خودتم پیر شدی
چرا اینقدر می نالی اگه مثل من دختری بودی که جرئت دم زدن از عشقت راهمنداشتی چی
سلام دوست من . از شعرای قشنگی که واسه من میزارین ممنونم . در جواب اینکه گفتین عاشق که شکایت نمیکنه باید بگم خیلی چیزا تو دله آدم هست که نمیشه بگه ! یعنی حرفه دله و باید تو دل بمونه!آره عاشق شکایت نمیکنه اما وقتی معشوقش عشقشو پذیرفت همه چی فرق میکنه!!!
حیف نیست،چشمک ستاره ها را بی پاسخ بگذاریم؟آیا دور از ادب نیست که سلام صبح را نادیده بگیریم؟
سلام امید جان
خوشبختم منم اصفهانیم .
همیشه شاد باشی .
...
روزی سفر آغاز کردم ...
به امید هجرت از فصل بی عشقی و رسیدن به شهر عشق... عشقی فراتر از مرزها و اندیشه ها...
... روزی دیگر به شهر ناامدیدی رسیدم و تصمیم گرفتم برای همیشه نشان از میان آدمیانی که بی مهابا واژه ی مقدس "عشق" را به هر خواستنی می آلایند، برگیرم...
پس بی نشان سفر از پی گرفتم...
تا اینکه...
بالاخره به شهر عشق رسیدم...آْنجا که میان زمین و آسمان زندگیم به پیشگاه خدا عاشقانه زانو زده و سجده ی شکر به پاس موهبت اعطای عشقی که سال ها در اندیشه ی یافتنش سفر کردم، به جای آوردم...
دیروز با "شمیم عشق" میشناختید مرا و امروز...
شروعی دوباره با "فصل شدید دلدادگی"... در: http:\samaram.blogsky.com
یا علی
سلام
امید جان من سر قولم هستم . اما چه جور به دستت برسونم؟
من لیست فیلم ها را برات می فرستم هر کدوم را خواستی انتخاب کن .
به امیددیدار
سلام. ممنون از بزرگواریتون.
آره. شعر زیبائی بود... میدونید... چند بیت آخر شعرتون چیزی بود که شاید من و رامینم به خاطرش خون دل خوردیم. راه سختی در پیش داشتیم و داریم... فاصله ی قلب هامون رو صفر کردیم... با فاصله ی زمینی هم باید... و وقتی قلب ها فاصله ای نداشته باشند تحمل فاصله های زمینی درد سنگینی از عشق رو به همراه دارند... و فاصله های زمینی ما هنوز ادامه دارن...
با کمال افتخار جز لینکهای وبلاگم گذاشتمتون . شما هم با همون عنوان ؛فصل شدید دلدادگی؛ همین وبلاگ جدیدم رو لینک بفرمائید
یا علی
سلام امید
خواستی بهت بگم چه جوری می شه دوباره متولد شد؟
ببخش که دیر اومدم جوابت را بدم راستش خواستم خوب روش فکر کنم و بعد جوابت را بدم چون اول باید خودم به حرفم معتقد باشم بعد به دیگری بگم .
امید من یه حرکت رو به جلو را آغاز کردم به کمک یه انسان مهربان .
اون به من یاد داد که هرچی از سختی ها بگم تمامی نداره و باید تلاش کنم و بخوام که تغییر کنم
منم یه شب واقعا تصمیم گرفتم که اونچه آزارم میده را کنار بگذارم . البته خیلی از این تصمیم ها گرفتم اما جدی نبود یعنی واقع نخواستم اما حالا واقعا خواستار شدم و شروع کردم .
صبح ها خیلی زود پا میشم برنامه ریزی کردم برای رسیدن به هدفم یعنی قبولی تو یه آزمون استخدامی و دارم حسابی تلاش می کنم و می خونم دیگه نمی خوام کارای خرده کاری برای دیگران انجام بدم می خوام برم سر کاری که دوست دارم .
امید نمی دونم مشکل تو چیه ولی حاضرم همه جوره کمکت کنم و در واقع این یه کمک به خودمه و دوست دارم تو هم به من کمک کنی .
اگه حاضری بام همراه شو .
به امیددیدار
خیلی چرت بووووووووووووووووود