حدود جوانی

از شمال محدود است ، به اینده ای که نیست
 به اضافه ی عم پیری و سایه ی مخوف ممات
 از جنوب به گذشته ی پوچی پر از خاطرات تلخ
 گاهی اوقات شیرین
 مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
 مغرب ، فرسنگها از حیات دور ، آغوش تنگ گور
 غروب عشق دیرین
این چه حدودیست ! ایا شنیده ای و میدانی ؟
 حدود دنیای متزلزلی است موسوم به : جوانی

***************************************

نمی دونم آهنگ «جوانی»رو اززنده یاد استاد حسین قوامی گوش دادین یا نه .

اگه گوش ندادین توصیه میکنم حتما گوش بدین.

چقدرمن حال میکنم با این آهنگ.

خوش باشین.

نظرات 12 + ارسال نظر
سرخ دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 http://www.sorkh.blogsky.com

سلام. خدا عمرت بده . حرفای دل منو میزنی. زاد باشی همیشه.
به منم سر بزن

مهتاب دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 20:05 http://jodi.blogsky.com

سلام امید جان
حالا چه جور فیلم ها به دستت برسه . ساکن کجائی؟
راستی موسیقی رو وبلاگت محشره . حدود دنیای جوانی را هم قبول دارم اما کاش قابل تغییر بود .
به امیددیدار

آرش سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 http://www.setarehbaran.blogsky.com

به نظر من جوانی پر از تشویش و دلهرست اولش که واسه درس و دانشگاه خودتو می کشی بعد از دانشگاه میای بیرون واسه پیدا کردن کار حالا اگه چیزی ازت باقی مونده باشه دنبال ازدواج و اینجور حرفا خلاصه که چشم وا می کنی میبینی چند تا بچه گوگولی مگولیم کنارتن خودتم پیر شدی

نیلی سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 23:09

چرا اینقدر می نالی اگه مثل من دختری بودی که جرئت دم زدن از عشقت راهمنداشتی چی

مستانه چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 http://mastanehpoemes.persianblog.ir

سلام دوست من . از شعرای قشنگی که واسه من میزارین ممنونم . در جواب اینکه گفتین عاشق که شکایت نمیکنه باید بگم خیلی چیزا تو دله آدم هست که نمیشه بگه ! یعنی حرفه دله و باید تو دل بمونه!آره عاشق شکایت نمیکنه اما وقتی معشوقش عشقشو پذیرفت همه چی فرق میکنه!!!

مستانه چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:25 http://mastanehpoemes.persianblog.ir

حیف نیست،چشمک ستاره ها را بی پاسخ بگذاریم؟آیا دور از ادب نیست که سلام صبح را نادیده بگیریم؟

مهتاب جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:05 http://jodi.blogsky.com

سلام امید جان
خوشبختم منم اصفهانیم .
همیشه شاد باشی .

)سمانه اسحاقی(مسافرباران دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 http://samaram.blogsky.com

...
روزی سفر آغاز کردم ...
به امید هجرت از فصل بی عشقی و رسیدن به شهر عشق... عشقی فراتر از مرزها و اندیشه ها...
... روزی دیگر به شهر ناامدیدی رسیدم و تصمیم گرفتم برای همیشه نشان از میان آدمیانی که بی مهابا واژه ی مقدس "عشق" را به هر خواستنی می آلایند، برگیرم...
پس بی نشان سفر از پی گرفتم...
تا اینکه...
بالاخره به شهر عشق رسیدم...آْنجا که میان زمین و آسمان زندگیم به پیشگاه خدا عاشقانه زانو زده و سجده ی شکر به پاس موهبت اعطای عشقی که سال ها در اندیشه ی یافتنش سفر کردم، به جای آوردم...
دیروز با "شمیم عشق" میشناختید مرا و امروز...
شروعی دوباره با "فصل شدید دلدادگی"... در: http:\samaram.blogsky.com
یا علی

مهتاب دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 21:21 http://jodi.blogsky.com

سلام
امید جان من سر قولم هستم . اما چه جور به دستت برسونم؟
من لیست فیلم ها را برات می فرستم هر کدوم را خواستی انتخاب کن .
به امیددیدار

سمانه اسحاقی)مسافر باران( چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 http://samaram.blogsky.com

سلام. ممنون از بزرگواریتون.
آره. شعر زیبائی بود... میدونید... چند بیت آخر شعرتون چیزی بود که شاید من و رامینم به خاطرش خون دل خوردیم. راه سختی در پیش داشتیم و داریم... فاصله ی قلب هامون رو صفر کردیم... با فاصله ی زمینی هم باید... و وقتی قلب ها فاصله ای نداشته باشند تحمل فاصله های زمینی درد سنگینی از عشق رو به همراه دارند... و فاصله های زمینی ما هنوز ادامه دارن...

با کمال افتخار جز لینکهای وبلاگم گذاشتمتون . شما هم با همون عنوان ؛فصل شدید دلدادگی؛ همین وبلاگ جدیدم رو لینک بفرمائید
یا علی

مهتاب چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 19:05 http://jodi.blogsky.cim

سلام امید
خواستی بهت بگم چه جوری می شه دوباره متولد شد؟
ببخش که دیر اومدم جوابت را بدم راستش خواستم خوب روش فکر کنم و بعد جوابت را بدم چون اول باید خودم به حرفم معتقد باشم بعد به دیگری بگم .
امید من یه حرکت رو به جلو را آغاز کردم به کمک یه انسان مهربان .
اون به من یاد داد که هرچی از سختی ها بگم تمامی نداره و باید تلاش کنم و بخوام که تغییر کنم
منم یه شب واقعا تصمیم گرفتم که اونچه آزارم میده را کنار بگذارم . البته خیلی از این تصمیم ها گرفتم اما جدی نبود یعنی واقع نخواستم اما حالا واقعا خواستار شدم و شروع کردم .
صبح ها خیلی زود پا میشم برنامه ریزی کردم برای رسیدن به هدفم یعنی قبولی تو یه آزمون استخدامی و دارم حسابی تلاش می کنم و می خونم دیگه نمی خوام کارای خرده کاری برای دیگران انجام بدم می خوام برم سر کاری که دوست دارم .
امید نمی دونم مشکل تو چیه ولی حاضرم همه جوره کمکت کنم و در واقع این یه کمک به خودمه و دوست دارم تو هم به من کمک کنی .
اگه حاضری بام همراه شو .
به امیددیدار

ُُتربچه سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 14:11

خیلی چرت بووووووووووووووووود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد