پیت نفت

دهه شصت یه چیزائیش یادمه.گوشت واسه همسایه مون میگرفتم گاهی وقتا،کیلوصدوهفتادو پنچ تومنش رویادمه.

گوشت خودمونوبابامیگرفت.زمان جنگ یادش بخیر،اجناس کوپنی.... یادش بخیر.

صف نفت وایسادن واسمون کابوس بود:

یه فرغون داشتیم وسه چهارتابیست لیتری.بعضی دبه هادرب نداشت.بایدصبح زودمیرفتی توی صف وامیسادی تا نوبتت بشه ونفت بگیری.هرموقع که میرسیدی کلی بیست لیتری جلوت توی صف بودفرغون ما تایرش سیمانی بود.یادش بخیریادمه تایرش سالها بودرنگ روغن ندیده بود.یه صدای قرچ وقوروچی توی هردوری که میزد میداد.اولش که میخواستم راهش بندازم یخورده آب میریختم روش تا یخورده کمتر صدا کنه.توراه که میرفتی لامصب بدجوررو اعصاب بود،تازه همه هم نگاه میکردن ببینن این صدای چیه!!!با هزاربدبختی وامیسادی نفت رومیگرفتی،تازه باید دربش رو محکم کنی که وسط راه نریزه.یه زیرزمینی کنارنفت فروشی بودکه توش آت وآشغال زیاد بود.میرفتیم اونجا یه تیکه پلاستیک  واسه زیر دبه هایی که درب داشت برمیداشتیم تا آب بندیش کنیم.واسه اونهائی هم که درب نداشت پلاستیک به اضافه یه تیکه نخ!!

حالا که یادم میادچه نکبتی میکشیدیم.از وقتی گاز کشیدن جونمون راحت شد.

یه مدت هم کپسول میرفتیم میگرفتیم!کپسول خالی رو باید دو سه کیلومتری هلش میدادی و برگشتنه هم بازهمان وهمان.البته برگشتش مشکل تربودچون یه سربالائی بدی بودکه بایدکپسول پر روازش رد میکردی.

ولی با همه اینها فکرمون مثل حالا اینقدردرگیرنبود.فکرمون سرگرم یادگرفتن ضرب وتقسیم بود و این که جمعه بشه ساعت دو بشینیم حاج زنبور عسل رو ببینیم.

کاشکی میشدبرگردی همون روزها....

خاطرات ( کفش )

نمیدونم من فقط وقتی گذشتم رومرورمیکنم غبطه اش رومیخورم یابقیه هم شبیه من هستن. 

بچه های امروزومیبینم که چجوری مدرسه میرن،چجوری میپوشن،ازپدرومادراشون چه توقع هایی دارن و . .  . .  

واقعامانسل انقلاب چجوری بزرگ شدیم ؟ ؟ ؟


 *****************************  


یادمه بابام سالی یه جفت کفش واسه هرکدوممون میخرید.پنج تابچه بودیم.فقط کفش ملی میگرفت.بایستی یه سال روبااون کفش میگذروندی.پابرهنم که میرفتی مهم نبود.کفشتوشصت بارهم که پاره میشدواست میبردکفاشی واسه تعمیر.کاسبی کفاشی ها اون موقع سکه بود.سالی یه جفت کفش،حق انتخاب هم نداشتی.بابامیبردتوی کفاشی فقط واسه اندازه گرفتن.بعضی وقتا هم که حتی همین نبود.یعنی خودش کفش میخریدومیومدوما هم باید میپوشیدیم.خوب یادمه: 

میگفت:بپوش ببین اندازست 

- نوک پامو میزنه 

: اشکالی نداره جابازمیکنه ! ! ! ! ! 

 

بایدمیپوشیدی.  

این فقط واسه کفش بود.حالا بقیه چیزا مثل لباس و کیف و لوازم التحریرو ... حساب کنین.


********************************** 

اینا روگفتم تا هم یخورده سبک بشم هم اینکه خوشحال بشم(یادآوری خاطرات گذشته بااینکه سخت بوده ولی آرومم میکنه) و هم اینکه بپرسم ماکه اونجوری بزرگ شدیم واقعا الان جامعه ازمون انتظارداره چی بشیم و چی میشدیم؟ ؟ ؟ 

ظرفیتای همه آدمامثل هم نیست. 

چرا بیشترافراد جامعه ما توقع های نابجا ازنسلشون دارن؟ ؟ ؟  

آقا بچه باهوش بچه تیزهوش،اصلا انیشتین: 

نمیشه بگی چون هوشش خوبه به جائی میرسه که.بیشتربچه هاامکانات میخوان تا درست رشدکنن.بعضی ها روباید هل داد،کمکشون کرد.بعدهم انتظاردارن جوونشون سرافرازشون کنه بدون هیچ کمکی.

یه عده هم خودشون راهشون روپیدامیکنن ولی کم هستن. 

اگه هم میخوایم کسی خودش راهشو پیدا کنه باید اول ازهمه درست توی خانواده تربیت بشه.

*************************** ****** 

حرفم تموم نشده.بازم مینویسم توی فصل تازه