کفری ازکفرنامه3

شبی درکنج میخانه

گرفتم تیغ بردستم  

که خالقم!

ربم!  

تومیدانی که من مستم

تومیدانی که میدانم

چه ها کردی ،ستم کردی،جفا کردی، خطا کردی

که درشط فرات با مریم زیبا زنا کردی

که عیسی ات پدید آمد

تو فرعون را خدا کردی

نهادی تیغ دردست ظالم وبرمظلوم جفا کردی

سپس رفتی آن بالا وخود را خدا کردی  

بیا پائین....  

که دیگر جائی آن بالا نداری

کسی را با توکاری نیست  

خداوندا!   

اگر درعالم مستی

خطائی از من گم کرده ره دیدی

ببخشم مست بودم،نفهمیدم

خطا کردم

Happy Birthday

این یادداشت فقط واسه همون روزبود. 

پاکش کردم 

۸/۱۲/۱۳۸۷

بلم....

زبس نالید ازدست زمانه 

دلم بیزار شدپرزد ز لانه 

بلم بودم من ؛دل بود پارو....... 

بلم درآب و پارو در کرانه..........

سرشک بخت ....

دردا که سرشک بخت شوریدۀ من 

چون حسرت عشق؛ مرده بر دیدۀ من 

اشکم همه من!.... 

اشک تو،  چون پاک کنم ؟ 

ای بخت ز قعر قبر من دزدیدۀ من!

سراب

 

  

نمیدونم آهنگ سراب خانم هایده روگوش دادین یانه،خیلی قشنگه.اینم یکی ازاون آهنگهایی هستش که وقتی گوش میکنمش دلم میخوادخون گریه کنم.

خدا رحمتش کنه چه آهنگهایی خوند.این فقط یه قسمت ازدکلمه این آهنگه.همش روگوش کنین،پشیمون نمیشین.یادمه قبل ازاین آهنگی که الان روی وبلاگم دارم،همین آهنگ سراب هایده روگذاشته بودم ولی چون حجمش زیادبودوخیلی دیرآپلودمیشدمجبورشدم برش دارم.آهنگ کاملش 10 دقیقه هستش.

****************************   

ازآنزمان که آرزو

چونقشی ازسراب شد

تمام جستجوی دل سوال بی جواب شد

نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها

خطوط نقش زندگی چونقشه ای برآب شد

چه سینه سوزآه ها

که خفته برلبان ماست

هزارگفتنی به لب اسیرپیچ وتاب شد

نه شورعارفانه ای

نه شوق شاعرانه ای

قرار عاشقانه هم

شتاب درشتاب شد

نه فرصت شکایتی

نه قصه وروایتی

تمام جلوه های جان

چوآرزوبه خواب شد

نگاه منتظر به در

نشست وعمرشد به سر

نیامده به خودنگر

که دوره شباب شد

وقت ازنی کرشدن

وقت از نی کرشدن

وقت عریان ترشدن

گم شدن پیداشدن

بی درو پیکرشدن

ردشو ازهر نابلد

درعبوراز فصل بد

رو به این  بی منظره

این غزل کُش این جسد

این همه بی خاطره

این همه بی پنجره

خیل خود جلاد تلخ

این زلال با کره

بشنو از نی پای نی 

بشنو از بالای نی

***************

همیشه دعامیکنم نبینم روزی روکه سایه پدرومادرم بالای سرم نباشه.

اگه دعام مستجاب شد ازاون دنیا واست دعامیکنم.

بقیه اش رو بخون.خیلی قشنگه:

***********************

تار یار ما به دار

خلوت مابی حصار

مسلخ سبزینه ها

جنگل بی برگ و باد

بشنو از این زخم جان

بشنو از این ناگهان 

بشنوازمن بی دریغ

درحضورغایبان

رد شو ازآوار برگ

رد شو ازفصل تگرگ

ردشو از این زمهریر

ردشو ازدیوار مرگ

پرکن از می نای نی

بغض سیل آسای نی

بشنو از دل ضربه ها

بشنو از آوای نی

وقت ازنی کر شدن

وقت عاشق ترشدن

گم شدن پیدا شدن

وقف یکدیگرشدن

************

خداااااااااااااا

خدایا      کجائی 

 

 

 

 

 

 

.

زنده وار

زنده وار

چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری

نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان

که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری

دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند

دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد

دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری

سحرم کشیده خنجر که، چرا شبت نکشته ست

تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من؟

که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری

چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم

منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر

که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها

بنگر وفای یاران که رها کنند یاری 

هوشنگ ابتهاج

نشدکه نشد

نشد یه قصری بسازم ، پنجره هاش آبی باشه

من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه

نشد یه بارم برسم به آرزوهای محال

یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه کال

نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم

گذشته کار از کارمون دیر شده به خدا قسم

نشد به موقع این کویر ابری بشه بارون بگیره

نشد خودش آینه که هست بیاد و شمعدون بگیره

خلاصه که آخر نشد ما گل سرخ رو بو کنیم

.....................................

قصه داره تموم میشه مثل تموم قصه ها

فقط واسم دعا کنید اول خدا بعدا شما

بیا ز سنگ بپرسیم

 درون اینه ها درپی چه می گردی ؟
 بیا ز سنگ بپرسیم
 که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
 نگاه کن:
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
 چه سنگبارانی ! گیرم که گریختی همه عمر
به  کجا پناه میبری ؟
خانه خداهم  سنگ است

به قصه های غریبانه ام ببخشایید
 که من که سنگ صبورم
 نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
 چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
 نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
 و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟

اسیر

اسیر

جان می‌دهم به گوشة زندان سرنوشت

سر را به تازیانة او خم نمی‌کنم

افسوس بر دو روزة هستی نمی‌خورم

زاری بر این سراچة ماتم نمی‌کنم

 

با تازیانه‌های گرانبار جانگداز

پندارد آن که روح مرا رام کرده است

جان‌سختیم نگر، که فریبم نداده است

این بندگی، که زندگی‌اش نام کرده است

 

بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی

جز زهر غم نریخت شرابی به جام من

گر من به تنگنای ملال‌آور حیات

آسوده یک نفس زده باشم حرام من!

 

تا دل به زندگی نسپارم، به صد فریب

می‌پوشم از کرشمة هستی نگاه را

هر صبح و شام چهره نهان می‌کنم به اشک

تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را

 

ای سرنوشت، از تو کجا می‌توان گریخت؟

من راه آشیان خود از یاد برده‌ام

یک دم مرا به گوشة راحت رها مکن

با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام!

 

ای سرنوشت، مرد نبردت منم بیا

زخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوز

شادم از این شکنجه، خدا را، مکن دریغ

روح مرا در آتش بیداد خود بسوز!

 

ای سرنوشت! هستی من در نبرد توست

بر من ببخش زندگی جاودانه را!

منشین که دست مرگ ز بندم رها کند

محکم بزن به شانة من تازیانه را!

                                                              

                                                        فریدون مشیری

کیفر

کیفر

در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب
 دشنه ئی کشته است .
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود
 را، بر سر برزن، به خون نان فروش
 سخت دندان گرد آغشته است .
از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری
 نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
شکسته اند.

من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
***
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
در این زنجیریان هستند مردنی که در رویایشان هر شب زنی در
وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .

من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خک سرد پست ...

جرم این است !
جرم این است ! 

 

احمدشاملو