در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...
از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب
دشنه ئی کشته است .
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود
را، بر سر برزن، به خون نان فروش
سخت دندان گرد آغشته است .
از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری
نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
شکسته اند.
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
***
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...
در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
در این زنجیریان هستند مردنی که در رویایشان هر شب زنی در
وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .
من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خک سرد پست ...
جرم این است !
جرم این است !
احمدشاملو
امید جان ممنونم از حضورت
اگه بخوام احساسم و از ورود به وبلاگت بگمُ باید اعتراف کنم خیلی جا خوردم از این همه شور و احساس.
و این همه سابقه.
عالی عالی عالی
من لینکت کردم که بهم نزدیکتر باشی دوست عزیزم.
با سلام
عزیزم وقتی شب فرا میرسد و تو از فرط خستگی چشمهایت را میبندی و به خواب عمیق فرو میروی فرشته مرگ روحت رابه آسمان مبرد و هنگام طلوع صبح نزد خدا می برد و میگوید خدایا روحش را به او برگردانم و یا به ابدیت بسپارم. خداوند میفرماید روحش را به او باز گردان زیرا وقتی چشمهایش را باز کند .امید به من دارد و من منتظر صدای نیازش هستم
سلام
نمیدونمم