سردرگمی

 

نمیدونم چیکارکنم.

اگه کسی دیگه راستی راستی دوستم هم داشته باشه باورش واسم سخته.یعنی هنوز هم دوست داشتنی هست؟

اصلا نمیدونم چیکارکنم.

بعضی وقتا میگم شاید خدا خواست و اون برگشت پیشت ولی خوب که فکر میکنم میبینم اون اصلا دوستم نداشت.تازه با کارهایی هم که من کردم دیگه عمرا بهم پا بده

خدایا چیکارکنم؟

بعضی وقتا میگم واسه این که دوباره از نو شروع کنی باید یکی دیگه رو دوست داشته باشی.کسی که تو رو واقعا دوست داشته باشه.

اما نمی دونم چطوری اینو بفهمم.

دیگه تحمل یه شکست دیگه رو ندارم. وقتش رو هم ندارم.همین حالا هم  کلی اوراق شدم.

کسی حرف منو انگار نمیفهمه...

کسی حرف منو انگار نمیفهمه...

خدایا چرا همه اینجورین؟چراهمه فکر میکنن آدمای دیگه هیچی حالیشون نیست؟

دروغ میگن مثل سگ.مثل آب خوردن،واسه چی؟واسه یه ذره ترسه؟واسه یه لقمه نونه؟

نمی دونم بگم خاک برسر خدا با این خلقتش یا خاک برسر آدما.آخه ابله

ولش کن.

خدایا چرا یکی که میخوادبره نگهش میداری؟بابا یکی کمتر.چهارروز واست گریه میکنن بعدش هم تموم.اما تودیگه راحت میشی ازدست من.من هم ازدست این خلایق گرگ صفت.

خدایا چیکارکنم؟من نمی تونم خودموبا این ملت یکی کنم.نمی تونم.بابا نمی تونم ،حالیته؟

نه به جون خودت اگه حالیت باشه.عمرا چیزی بفهمی.اگه سرت میشد که آدم نمیریدی.

عیب من رک بودنمه واینکه نمیتونم دروغ بگم.تحمل دروغ شنیدنم رو هم ندارم.این عیبه؟

به قول مسلمونات دروغ گناهه(شاشیدم به این مسلمونات،به درد همون جهنمت میخورن البته اگه اینجا رو هم خالی نبسته باشی)

آآآآآآآآآآآی اگه کسی اومد این مطلب منو خوند واحتمالا به قول بعضیا مستجاب الدعوه بود،از خدا بخواد که نفس مارو بندبیاره.

خیلی دلم پره.

ولی همه چیزو نمیشه گفت.

ولی خلایق، خدا وکیلی یه چیزی رو دیگه بفهمین:«اگه کسی چیزی روبه روش نمیاره دلیل این نیست که حالیش نیست، حالیشه بیش تر از تو».فقط هم ما ایرونیا اینجوری هستیم.بابا بسه

هر روز که میگذره بیشتر ازدست میدم چیزایی رو که داشتم ودارم.

خدایا منو ببخش،تنهام،مثل خودت

کسی حرف منو انگار نمیفهمه

 

باز هم (کفر؟)

کاشکی الان پیشم بودی. نمی دونی چقدر بهت احتیاج دارم.

آخه  خداجون تاکی باید تنها باشم؟ تاکی این جوری  باشم؟

مگه نمی گی هوای بنده هاتو داری؟

پس چراواسه رسیدن دوتاقلب عاشق به  همدیگه اینقدرصبرمی کنی؟

خدا جونم  مگه  خودت تنها نیستی؟ مگه نمی دونی تنهائی  چقدر سخته ؟

شاید تنهائی  رو دوست داری.

منم یه  زمونی  دوست داشتم تنهائی  رو، خیلی حال خوبی داره.

ولی خدا جونم  حتما تو عاشق کسی تا حالا نشدی ببینی عاشقی چه لذتی داره،

خدا جونم لذتش از تنهائی  خیلی  یشتره

به جون خودت راست میگم

اگه حرف منو باور نمی کنی خوب باشه

ولی همه که دروغ نمی گن

لیلی و مجنون  رو داستانشو  خوندی ؟ شیرین و فرهاد  رو چی؟

مطمئنم نخوندیشون، اگه نه حرف منو باور می کردی.

من الان منتظرم .تو همه مردم رو تو حسرت میذاری  همش.

همه مردم منتظر ناجیشون  هستن  ولی اصلا انگار نه انگار که صداشون رومی شنوی.

خدا جونم  مگه این حکمتت  چیه که هر حرفی که یکی میزنه میگن  کفر نگو، حکمته  خداست.

به جون خودت من دیگه  خستم. به تنها ئیت قسم من خستم.

چرا اذیتم میکنی؟ چرا زجرم میدی؟ آخه  چرا...؟

خدایا کفر می گویم پریشانم پریشانم

                                              چه می خواهی توازجانم نمی دانم نمی دانم

خدا  جونم این دفعه اینا رواینجا نوشتم که اگه الان وقت نداشتی بعد بخو نیشون

ایندفه  دیگه جون خودت درددلمو  بخون .

خدا جونم ناراحت نشی ها. من خیلی دوستت دارم.

آدمی به خوب وبد همیشه عادت میکنه

                                                   هرکسی یه  جور خداوندو عبادت میکنه

 اگه ناراحت شدی به بزرگی خودت ببخش.

                                                                                                             کوچیک شماM.R.M

 

what is your opinion?o

I don’t know who told this sentence:

Tell me and I forget.

Teach me and I remember.

Involve me and I learn.

 

And this is mine:

If you know that today is last day of your life, what do you do?""

Always live with this think.

Tell me about your idea please.

Thanks a lot.

دختربازی

چندروزپیش رفتم دختربازی

یه دختری بودازچندوقت پیش گهگاهی بیرون می دیدمش.یه جورایی آشنا بود برام.

با نگاهاش علامت میداد.

دیدم خیلی تنهام.

خواستم باهاش دوست بشم.

یه روزی رفتم دنبالش.تعقیبش کردم.دفعه اولم بود می رفتم دنبال یه دخترواسه اینکه باهاش دوست بشم.

آه خدایا چقدر مثل خودت تنهام...

رسیدیم به یه جایی که میشد باهاش صحبت کنی.

بهش سلام کردم.هیچی نگفت.

رفت اونطرف خیابون.بهش گفتم: اشکال نداره یه کمی با هم صحبت کنیم؟

بهم گفت:...

(کاشکی قلم پام میشکست و نمی رفتم دنبالش.خودمو واسه کی کوچیک کردم.مرده شور این دنیا رو ببرن با این غرورش.غرور بیجای آدماش.مگه من چی  می خواستم؟)

بهم گفت:" برو گم شو آشغال".

منو بگو.اصلا انتظارش رو نداشتم.بهش گفتم:" فکرنمی کردم اینقدر بی ظرفیت باشی." بعدش هم دور زدم برگشتم سر کارم.

نتیجه چی شد؟یک ساعت اتلاف وقت.

نمی دونم تقصیر من بود یا اون،حق با من بود،حق با من نبود.اصلا حقی در بین بود؟؟؟؟؟؟؟؟

ولی آخه واقعا چرا بعضی از این دخترا اینقدر الکی ناز می کنن؟خدا وکیلی خیلی از دخترا دلشون می خواد با پسرا دوست باشن ولی نمی دونم چرا هی می خوان بگن ما کم نمیاریم.به نظر من اینجوریه.

 بابا اگه می خوای ثابت کنی زن نصف مرد نیست خوب در عمل ثابت کن.این کارا یعنی چی؟!!!!!!! راه میرن میگن حقوق بشر توی ایران رعایت نمیشه.خوب ببینین بیشتر عیب ازخودتونه.گردن اسلام و بقیه نندازین.من نه اسلامی هستم نه هیچی دیگه .من لا هَوام.آزاد.خودم تشخیص میدم چی درسته چی غلط.

برگردیم سر اون قضیه:

هردوستی در حد خودش خوبه.چه دختر با دختر،چه پسر با پسرو یا پسر با دختر.بهتره به جای به قول ما « جا نماز آب کشیدن»اگه حتی طرفمون مثل من بی ظرفیت بود سعی کنیم حد و حدود دوستی ها رو بشناسیم.من خیلی از چیزهای دیگه رو هم می دونم که ممکنه دوستان گوشزد کنن ولی با این حال باز هم به نظر من این جور برخوردها اصلا صحیح نیست ودر حد یه آدم (حالا) با فرهنگ نیست.

نمی دونم باز هم میرم دنبال دختر بازی یا نه...

فکر نکنم.

 

چیکارکنم؟

خدا دلم خیلی گرفته

خدایا باز هم خیلی دلم هواشو کرده

خدایا

خدایا

خدایا....

فقط بگو چیکار کنم

دیگه صبرم صبر ایوب نیست

خدایا

از گله کردن هم خسته ام

خدایا

خدایا

خدایا...

چند روز دیگه تولد شه

میترسم

میترسم بهش تبریک بگم

میترسم

خدایا

خدایا

خدایا...

عاشقی روکی درست کرد؟

سلام دوستای خوبم.
دیشب تا حالا من یه فکری اومده توی سرم.می خوام به شما هم بگم تا کمکم کنین.
می دونین ؛دیشب تا حالا هی دارم فکرمیکنم که عاشقی روآدما ساختن یا خدا
آخه می دونین؛اگه خدا حس عاشقی رودرست کرده باشه حتما بایستی بدونه چه جوریه؛ بایدحسش کنه
حالا اگه فرض کنیم خدا این حس روداشته وبعداونوتو وجودآدما گذاشته؛پس چرا یه عاشق بایداین همه دربه دری بکشه؟
شایدخدا خودش عاشق شده وبعدچون دیده حس قشنگی هستش؛اونوداده به آدما.
شایدهم کاملا برعکسه... یعنی خدا عاشق شده وچون به مرادش نرسیده اونوقت می خواسته یه جورائی
عقده اش روخالی کنه وانتقام بگیره.
خوب این ازخدا...
حالا اگه بگیم که آدما این عشق وعاشقی رودرست کردن ؛اونوقت به نظرمن عشق هم نقص داره
چون هرچیزی که آدما درست کنن؛نسبی هست ونقص داره.
اونوقت آیا این درسته که ما آدما یه چیزنسبی روقبول داشته باشیم وبه خاطرش این همه زجربکشیم.
 
 
خلاصه اینکه من توی جواب این سوالم موندم که عاشقی روکی درست کرد.
حالا ازشما می خوام که کمکم کنین ونظرتون روبگین.
خداوکیلی هرچی به نظرتون میرسه بگین.

اشکای آسمون

امشب آسمون داره واسه من گریه میکنه...

یادش بخیر

یه روزی به گریه های آسمون می گفتم بارون.آخه  می دونین اون موقع نمی دونستم آسمون داره گریه میکنه ، ولی حالا که دارم خاطراتم رومرورمیکنم، می بینم که اون اشک آسمون واسه من بود.

دیگه وقتی بارون میادغمهای من هم سربازمکنه، شعله ور میشن.

بهش گفتم من خیلی دوست دارم زیربارون راه برم، بارونو خیلی دوست دارم.

اون گفت: " من هم همینطور،منم بارونو دوست دارم"

گفت:" هرچی تونستی دونه های بارونو بگیری اون اندازه تومنو دوست داری،هرچی که نتونستی دونه های بارونوبگیری، اون اندازه من تورو دوست دارم."

من باور کردم...

همه قلبمودادم بهت. ولی تو چی...؟

توهمشو ندادی.گولم زدی.

امشب رفتم زیربارون .

نه ببخشید...

امشب من هم با آسمون اشک ریختم.من با دستام اشکای آسمونو گرفتم

می دونی ...

من چند تا ازاشکای آسمونو گرفتم توی دستم.نمی دونم دستای من کوچیکه یا راستی راستی دوستم نداری .

نمی دونم.

ولی بقیه اشکای آسمون ریختن روی زمین، روی خاک،

من نتونستم بگیرمشون...

حالا میدونی که هنوز ......

 

 

دلتنگی

خیلی دلم واسش تنگ شده.خدایاچیکارکنم؟

خدایا اینقدرکه من شب وروزبهش فکرمیکنم، اون اصلا منویادش هست؟

میگن وقتی دلت میگیره باخدا حرف بزن، اون کمکت میکنه .من که همه حرفام روبه خدا زدم.پس چرا کاری نمیکنه؟چرا ا ینجوری میکنه؟

خدایا داری عذابم میدی؟ آخه چرا؟خدایا اگه عذابم میدی بسه دیگه،راحتم کن.هرکاری دوست داری بکن ولی نذاردیگه بهش فکرکنم.خواستی دیوونم کن،خواستی بکشم،خواستی اونوبهم بده ولی خداجون ازاین وضع خلاصم کن.خدایا من که غیرازخودت کسی روندارم.

همیشه بهت میگم: خدایا به امید خودت.

بدِ اینجوری میگم؟ قبول دارم که گناهکارم و نمیخوام که گناهام روتوجیه کنم، ولی خدایا این همه گناه میکنن،عین خیالت نیست، اونوقت گیردادی به ماوگناهای ما بیچاره ها رومی بینی؟رسمش نیست خداجون.پس کومرامت؟

بسه دیگه ،راحتم کن.

من به مرگم راضیم اما نمی آیداجل  
بخت بدبین ازا جل هم نازمی بایدکشید

خدا جون، من نه صبرایوب رودارم،نه عمرنوح.

صبرم سراومده، عمرم هم داره تموم میشه.توروخودت،توروجون هرکی که دوستش داری، تکلیف ما روروشن کن.

خدایا دلم گرفته تو که میدونی.

شمابگین کفر من میگم درددلمه

27 ساله که بچه خوبی هستم به قول مردم.

چه فایده؟ همه میگن بچه خوبیه.

میخواستم سیگاربکشم باخودم میگفتم یهو یکی میبینه زشته واسه من.

میخواستم بایکی که عشقی ومشنگه دوست بشم بازباخودم میگفتم :نه این یاروبه من نمیخوره .یهویکی منوبااین میبینه میگه فلانی رونیگا،با کیا میپره.

می خواستم برم دنبال دختربازی غیرازحجب وحیائی که داشتم میگفتم: نه این کارا واسه توزشته،بده. یهومردم میبیننت واست بد میشه.بعدن که خواستی زن بگیری واست بدمیشه.

خوب حالا بیاین منوببینین.مجسمه درستکاری نیستم، ولی خیلی از،به قول همه کثافت کاریها روهم انجام ندادم.

ولی چه فایده؟

نه نون شده ایناواسم نه آب.مرده شوراین خوبی روببرن.اگه میدونستم از همون اول که دست چپ وراستم روازهم شناخته بودم میرفتم دنبال عشقای الکی .

لااقل الکی خوش بودم.این دنیاتوخوش باش.حالا کوتااون دنیا.اصلا اگه دنیای  دیگه ای هم باشه.

شمامیدونین خدا داره چیکارمیکنه؟

منو یادش رفته؟ ،همه رویادش رفته؟،عاشق شده؟،زده به دربی خیالی ومیگه

 بی خیال بنده ها بذارهرکارمیخوان بکنن؟،اصلا شایدخوابه نه؟،شایدیه پک مشروب خورده ،مشروبای بهشتو خورده وحالاحالاها هم هوش نمیاد ... شایداصلا جلوی گوشش روگرفته وچشمهاش روهم بسته که نه صدای این ملت روبشنوه ونه ببینتشون.

نمی دونم

تاحالا، هزاربار، نه... خیلی بیشتر،

بهش گفتم:خداواسه چی منوآوردی این دنیا؟ این چه آزادیه که به آدما دادی؟

گفتی به آدماعقل دادم واسه همین بابقیه مخلوقاتم فرق می کنن.آدمم زود خر شد.

فکرکردحالاکه عقل داره جایی خبریه.نه بابا هیچ کسی قبول نکردعقل داشته باشه چون دست خداروهمه خونده بودن ،می دونستن چه کلاه گشادی میخواد خدابذاره سرشون.

آره جونم، واسه این قبول نکردن.آدم هم خوشحال شدوگفت:

آسمان بارامانت نتوانست کشید               قرعه فال به نام من دیوانه زدند

خاک برسرت آدم.ازهمون اول اصلاعقل نداشتی.میدونی چرا؟

چون اگه یه جوعقل داشتی به خدا میگفتی بذاره انتخاب بودن ونبودن با خودت باشه.

آخه احمق آزادی یعنی چی؟آزادی وقتی مطلق نباشه یعنی اسیری ،یعنی بند،

وقتی نتونی انتخاب کنی که باشی یانباشی اونوقت توبه این میگی آزادی؟

خاک برسرت...

شکسپیرخیلی می دونست که گفت: «بودن یا نبودن مساله این است».

خلاصه اینکه :

خوب باشی یا نباشی هیچ فرقی نداره اینا همش دری وریه که میگن آدم خوبی باش تا خدابهت روکنه وخوشبخت بشی.پول داشته باش خدا میذارتت طبقه اول بهشت پول نداشته باش مثل من.کارکنم یا کارنکنم هیچ فرقی نداره .امثال من فقط الکی خودشون روجرمیدن،آخرش هم هیچی.

کسی هم که مایه داشته باشه عشق میکنه.

هرکی هم که میگه نه اینطوری نیست دوحالت داره:

یا اینکه خودش وضعش خوبه وکم وکسری نداره یا اینکه کله اش داغه.

اما به دسته دوم میگم بذارین یه خورده کله تون یخ کنه بعدخودتون میبینین.

خدایا کفرمی گویــم، پریشانم پریشانم

چه میخواهی توازجانم،نمی دانم نمی دانم

مرا بی آنکه خودخواهم اسیرزندگی کردی

تومسوولی خداونـدا به این آغازوپایانــم

من آن بازیچه ای هستم،که میرقصم به هرسازت

تومیخندیدی  ازاول به این چشمان گریانم

نه درمسجد نه میخانه،نه دردیری نه درکعبه

من آن بیدم که میلرزم دگربرمرگ این پایانم

خدائی ناخدائی،هرچه هستی غافلی یارب

که من آن کشتی بشکسته ای درکام طوفانم

توئی قادرتوئی مطلق،نسوزان خشک وترباهم

که من فریادزنسلی عاصی وقومی پریشانم

آرزوی من

 
 کاش خورشید را،


 می توان برد به سرداب زمان


 کاش هرقاصد کی ،


 پیک خوشبختی جانداری بود

 

بخشش یعنی چی؟

 

 بخشش یعنی چی؟

من همیشه وقتی می خوام کسی روببخشم،به خدا نگاه می کنم ؛بعدش به خودم میگم:

خدا،بااین بزرگیش ببین چقدرمرام داره.چقدرراحت بنده اش رومیبخشه.

پس توکه که درمقابل اون(قربونش برم)هیچی نیستی چی می گی؟واسه چی نمی بخشی؟

ولی راستش تازگیهایه جوردیگه فکرمیکنم.

درست یا غلطش روهنوزنمیدونم.بذارین واسه شمابگم:

می گن خدابه بابا آدم وننه حواوقتی توی بهشت بودن گفت: هرکاری خواستین بکنین وازهمه چی اینجااستفاده کنین ولی به این درخت سیب(یا به روایتی خوشه گندم)دست نذارین.دوراین یکی رویه خیط بکشین و هرچی میخواین اینجاحال کنین.

آدم دیگه.بالاخره ننه حوا،باباآدم رووسوسش کرد(خدابیامرزتت ننه جون اگه میدونستی بچه هات  توی این دنیادارن چه نکبتی میکشن عمراًهوس سیب میکردی.حالا هوس کردی به جهنم،به بابائی میگفتی واست ازمیوه فروشی دم کوچه میخرید.اصلاًبی خیالش،حالا که اینجائیم...)

میگن خدا به خاطراینکه آدم اون سیب روچیدازبهشت بیرونش کرد.

حالا من خودم میگم خدابه اون بزرگی چراسیب به این کوچیکی رواینقدرگندش کردوآدم رواز بهشت پرتش کرد روزمین.

ها؟واقعاًچرا؟مگه خداعقده سیب داشت؟

حالا میخوام شمابگین من درست میگم یااشتباه؟

کمکم کنین.