شب فراق

شب فراق که دانـد که تا سحــرچنــد است

مگرکسی که به زنـدان عشق دربنــد است

گرفتـــــم ازغــم دل راه بوستــــان گیــــرم

کـــدام سرو به بالای دوست ما ننــــد است

پیــــام من که رسا نـــد به یـــــارمهرگسل

که برشکستی وما را هنـــوزپیونـــــد است

قسم به جان توخوردن طریق عزت نیست

به خاک پای توکه آن هم عظیم سوگنداست

که با شکستــن پیــمان و بــــرگرفتــــن دل

هنـــــوز دیده به دیدارت آرزومنـــــد است

زدست رفتـــــه نه تنها منم درایــــن سودا

چه دستها که زدست تو برخداونـــــد است

فراق یـــــارکه پیش تو کاه برگــــی نیست

بیــــا و بردل من بیـــن که کوه الوند است

اگرتوبازنگردی

برای او که آرزو میکردم خواننده شعرم باشد

"راستی شعر مرا می خواند؟"

اگرتوبازنگردی

قناریان قفس را،

که آب خواهد داد

که دانه خواهد داد؟

اگرتوبازنگردی

بهار رفته چگونه دوباره می آید

درخت سیب چگونه

                    شکوفه می بندد

ودشت سوخته دیگر

                   چگونه می خندد

اگرتو بازنگردی

کبوتران محبت را

شهاب ثاقبِ دستانِ مرگ خواهد زد

شکوفه های درختان باغ حیران را

تگرگ خواهد زد

اگرتو باز نگردی

به طفل ساده خواهر

                 که نام خوبِ تورا

زنام مادرخودبیشترصدا زده است

چگونه ،با چه زبانی به او توانم گفت

که برنمی گردی

واو که روی تو هرگز ندیده درعمرش،

دگرنخواهد دید

و نام خوبِ تو در ذهن کودک معصوم

تصوری است همیشه

                 همیشه بی تصویر

اگر تو بازنگردی

نهالهای جوان اسیر گلدان را

کدام دلبر گلچهره آب خواهد داد

کدام بانو

به سوزن ونخ خود پرده های توری را

به پشت پنجره ام پیچ وتاب خواهد داد

اگر تو باز نگردی

امید آمدنت را به گور خواهم برد

و کس نمی داند

که در فراق تو دیگر

چگونه خواهم زیست

چگونه خواهم مرد 

 

حمیدمصدق

فرجام

ازمیکــــده رانده وآواره زمسجـد             درشهر غریبــــم

دیوانه و بیگانه ازاین مردم عاقل            بی صبرو شکیبم

یکسال دگرنیزازاین عمرعبث رفت         بی حاصل و فرجام

ای بخت نکو، خانه بی پایه ات آباد         گشتم به تو بدنـــام!!

یک عمردراین دِِِِیر خراب ازسر تدبیر        برچهره زدم رنگ

کوته نظری تا به پرو بال دل من             هرگز نزند سنگ

من خاک درپیر مغانم که به جامش             تا بودصفا بود

برجان ودلم نقش وفا بود،اگرسوخت          آری چه بجا بود

ای دوست بیا، مِی نگران دردل جام است    بدنــام کدام است؟

زآ نها که برفتند کسی هیچ ندانست            فرجام کدام است؟

چون برق، گذرمیکند این عمرگریزان        یــــک آه، یــــک دم

ای دوست به فردا نه توبازآئی،نی من        نی خسرو ونی جم 

 

همامیرافشار

مرگ نصیحتها

به هرکس، هرجا، کوله پشتی گرسنه اش را ارائه داد، نصیحت بارش کردند!

کمال کوشش را کرد که به جای نان به روده هایش، به روده های گرسنه اش، نصیحت بقبولاند!

هم روده ها خندیدند ...

هم نصیحت ها ...

*************

با کوله پشتی پر ازنصیحت ومشتی روده خالی، به راه افتاد.

تصادفا، به گورستانی رسید که درپهنه ماتمبارش، مرده ای رابا قهقهه خاک میکردند !

وحشت کرد... اولین بار بودکه می دید مرده ای را با خنده به خاک می سپارند!

پیرمردی رهگذرراحتش کرد، گفت:" جوون بی خیالش... اون که تو تابوته، دیوونه س، ا ینا هم که خاکش میکنن، ساکنین دارالمجانین! "

وحشت نخستین جای خود را به وحشت شکننده تری داد: ترسید جنون دیوا نگان برعقلش مستولی شود...

ناگهان، به یادش آمدکه یک کوله پشتی پرنصیحت بارش است! خندید...

فکرکرده بودکه برای جلوگیری ازتسلط جنون، ازنصیحت ها کمک خواهدگرفت.

هنگامیکه کوله پشتی را بازکرد، ازنصیحت ها اثری ندید...

وقلبش ؛ چون قطره اشکی دیده گم کرده، به تک سینه اش فروغلطید...

بیچاره نصیحت ها!

بینوا نصیحت ها!

همه ازگرسنگی مرده بودند...                  

دلتنگی

خیلی دلم واسش تنگ شده.خدایاچیکارکنم؟

خدایا اینقدرکه من شب وروزبهش فکرمیکنم، اون اصلا منویادش هست؟

میگن وقتی دلت میگیره باخدا حرف بزن، اون کمکت میکنه .من که همه حرفام روبه خدا زدم.پس چرا کاری نمیکنه؟چرا ا ینجوری میکنه؟

خدایا داری عذابم میدی؟ آخه چرا؟خدایا اگه عذابم میدی بسه دیگه،راحتم کن.هرکاری دوست داری بکن ولی نذاردیگه بهش فکرکنم.خواستی دیوونم کن،خواستی بکشم،خواستی اونوبهم بده ولی خداجون ازاین وضع خلاصم کن.خدایا من که غیرازخودت کسی روندارم.

همیشه بهت میگم: خدایا به امید خودت.

بدِ اینجوری میگم؟ قبول دارم که گناهکارم و نمیخوام که گناهام روتوجیه کنم، ولی خدایا این همه گناه میکنن،عین خیالت نیست، اونوقت گیردادی به ماوگناهای ما بیچاره ها رومی بینی؟رسمش نیست خداجون.پس کومرامت؟

بسه دیگه ،راحتم کن.

من به مرگم راضیم اما نمی آیداجل  
بخت بدبین ازا جل هم نازمی بایدکشید

خدا جون، من نه صبرایوب رودارم،نه عمرنوح.

صبرم سراومده، عمرم هم داره تموم میشه.توروخودت،توروجون هرکی که دوستش داری، تکلیف ما روروشن کن.

خدایا دلم گرفته تو که میدونی.

دریا

سینه من دریاست..... 

دریائی که درشکستگی امواج ناراحتش، که نشانه ای ازشکستگی پشت زندگیست،

نامی ،نشانی ازبلم ها و کشتی ها نیست...کشتی هاوبلم های این دریای تک افتاده گمنام که سینه من است ،میلیونها تابوت بی قواره است... میلیونها تابوت بی قواره ای که درهر یکیشان میلیونها آرزوی گورگم کرده ،غنوده است...

سینه من دریاست...

دریائی که هیچ اقیانوس تا آنجا که مربوط به عصیان امواج است، هرگزحریفش نبوده است...

کمک

میزنم فریادومیگویم: کمک 

میدهدپاسخ به من دیوارومیگوید: کمک

پشت سرپلها همه ویران شده

راه برگشتی که نیست

بین من باگورتنها یکقدم

مانده ومیترسم ازمرگی اینچنین

من نمیخواهم بمیرم آسمان

من نمی آیم به سویت ای زمین

آنکه مرگش آرزوبود،اوهمای دیگریست

آنکه درمن بودواکنون ا ینچنین بیگانه ا ست

دِین هائی دارد و باید بپردازد    زمانی   زودرس

میزنم فریادومیگویم: کمک؛   تا به تن دارد نفس

نعره ام ازچاردیواراطاق،  پیچد و بازآید از نو سوی من

میدهدپاسخ به من دیوارو میگوید: کمک

این صدای غرق غم

این صدای  ا لتماس آمیز رنجم میدهد

صاحب آن کیست آیا؟

میکنم دستی دراز       تا به او یاری دهم

پنجه هایم حلقه درهم میشوند

بازمیگردم به خویش

آنکه میخواهد کمک ازمن، منم

این صدای خسته    قلب   من ا ست

سربه زانو میبرم گریان ومیگویم:   خداااااااا

قطره خونیست درزندان تنگ سینه ام

نی زسنگ وگل ، نه مشتی آهن ا ست

برنمیخیزد صدائی ازخدا

پنجه هایم مانده حیران درهوا    

دستهایم را نمیگیرد کسی

باز هم دیوانه وا ر

میزنم فریاد و میگویم: خداوندا  کمک

میدهد پاسخ به من دیوارو میگوید: کمک!!!