باز هم (کفر؟)

کاشکی الان پیشم بودی. نمی دونی چقدر بهت احتیاج دارم.

آخه  خداجون تاکی باید تنها باشم؟ تاکی این جوری  باشم؟

مگه نمی گی هوای بنده هاتو داری؟

پس چراواسه رسیدن دوتاقلب عاشق به  همدیگه اینقدرصبرمی کنی؟

خدا جونم  مگه  خودت تنها نیستی؟ مگه نمی دونی تنهائی  چقدر سخته ؟

شاید تنهائی  رو دوست داری.

منم یه  زمونی  دوست داشتم تنهائی  رو، خیلی حال خوبی داره.

ولی خدا جونم  حتما تو عاشق کسی تا حالا نشدی ببینی عاشقی چه لذتی داره،

خدا جونم لذتش از تنهائی  خیلی  یشتره

به جون خودت راست میگم

اگه حرف منو باور نمی کنی خوب باشه

ولی همه که دروغ نمی گن

لیلی و مجنون  رو داستانشو  خوندی ؟ شیرین و فرهاد  رو چی؟

مطمئنم نخوندیشون، اگه نه حرف منو باور می کردی.

من الان منتظرم .تو همه مردم رو تو حسرت میذاری  همش.

همه مردم منتظر ناجیشون  هستن  ولی اصلا انگار نه انگار که صداشون رومی شنوی.

خدا جونم  مگه این حکمتت  چیه که هر حرفی که یکی میزنه میگن  کفر نگو، حکمته  خداست.

به جون خودت من دیگه  خستم. به تنها ئیت قسم من خستم.

چرا اذیتم میکنی؟ چرا زجرم میدی؟ آخه  چرا...؟

خدایا کفر می گویم پریشانم پریشانم

                                              چه می خواهی توازجانم نمی دانم نمی دانم

خدا  جونم این دفعه اینا رواینجا نوشتم که اگه الان وقت نداشتی بعد بخو نیشون

ایندفه  دیگه جون خودت درددلمو  بخون .

خدا جونم ناراحت نشی ها. من خیلی دوستت دارم.

آدمی به خوب وبد همیشه عادت میکنه

                                                   هرکسی یه  جور خداوندو عبادت میکنه

 اگه ناراحت شدی به بزرگی خودت ببخش.

                                                                                                             کوچیک شماM.R.M

 

تکرار مناجات

من قبلا این شعر رو توی وبلاگم گذاشتم.اسمش هم مناجاته.امشب خیلی دلم گرفته.اینجوری میخوام یه کمی از خدا هم گله کنم.هرچند خیلی وقته از گله کردن خسته ام ؛ ولی امشب خیلی خرابم. خدایا منو ببخش.

خداوندگارا!

الا!ای مهین، مالک آسمانها

کجاگیرم آخرسراغت؟کجائی

غلام وفای توبودم- نبودم؟

چرا با من باوفا،بی وفائی؟

چه سازم من آخربدین زندگانی

که ریبی است دربیکران ریائی؟

چسان خلقت مهمل است اینکه روزم

فنا کرد- کام قدر- برقضائی!

بیا پس بگیراین حیاتی که دادی

که مردم ازاین سرنوشت کذائی!

خداوندگارا!

اگرزندگانیست این مرگ نا قص              به مرگ تومن مخلص خاک گورم!

دوصد بارمیکشتم این زندگی را              اگرمیرسیدی به زورتوزورم!

کما اینکه این زوررا داشتــم من              ولی تف براین قلب صاف صبورم!

همه ش خنده میزدبه صدنازونخوت         که من جزحقیقت زهرچیزدورم!

به پاس همین خصلت احمقـــا نه             کنون اینچنین زارومحکوم وعورم!

چه سودازحقیقت که من دروجودش         اسیرخدایان فسق وفجورم!؟

ازآندم که شد آشنـــا با وجـودم                سرشکی نهان درنگاه سرورم!

چوروزم،تبه کن تو،روز« حقیقت »          که پامال شد زیرپایش غرورم!             

خداوندگارا!

توفرسنگها دوری ازخاک، دوری                  تودردمن خاک برسرچه دانی؟

جهانی هوس مرده خاموش وبی کس              دراین بی نفس ناله ی آسمانی...

زروزتولدهمه هرچه دیدم                           همه هرچه دیدم،تبه بودوجانی

طفولیتم برجوانی چه بودی                          که تا برکهولت چه باشد جوانی!

روا کن به من شرمرگ سیه را                    که خیری ندیدم ازاین زندگانی!

مگراز پس مرگ- روزقیامت                      خلاصم کندزین شب جاودانی!

به من بد گمانی؟ دریغا! ندانم                       چسان بینمت تا چنانم ندانی!

نه بالی که پرگیرم آیم به سویت                    نه بهرپذیرائیت آشیانی!

چه بهترکه محروم سازم تورا من                زدیدارخویش وازاین میهمانی!

مبادا که حاشا نمائی به خجلت،                   که پروردگار لتی استخوانی!

خداوندگارا!

تومی دانی آخر،چرا بی محابا             سیه پرده شرم رو را دریدم!

مرا زآسمان توباکی نباشد                   که خون زمین می طپد دروریدم!

من آن مرغ ابرآشیانم که روزی          به بال شرف درهوا می پریدم!

حیات دوصدمرغ بی بال وپررا          به رغم هوس- ازهوی می خریدم!

به هرجاکه بیداد میکشت دادی           به قصد کمک کوبه کومی خزیدم!

به هرجا که میمُرد رنگی زرنگی       به یکرنگی- ازجای خودمی پریدم!

من آن شاعرسینه بدریده هستم           که عشق خودازمرگ می آفریدم!

چه سازم! شرنگ فنا شدبه کامم         زشاخ حقیقت همه هرچه دیدم!

ولی ناخلف باشم اردیده باشی            که باری سرانگشت حسرت گزیدم!

ازآنروزکه با علم بر سرنوشتم           زروزازل راه خودرا گزیدم!

خداوندگارا!

زتخت فلک پایه آسمانها                   دمی سوی این بحربی آب،روکن!

زمین راازاین سایه های شیاطین       جنین درجنین کین به کین رفت وروکن!

سیاهی شکن چنگ فریادها را           به چشم سکوت سیاهی، فروکن!

همیشه جوانی تو پیرزمانه!              شبی هم(جوانی) به ما آرزوکن!

که تازیروروآسمانت نسازم              زمین را- به نفع زمان- زیرورو کن! 

کلک هنر

 
ای که ازکلک هنرنقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کین همه از مهر جدایی
 
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من ندانستم ازاول که تو بی مهرو وفایی
عهد نابستن ازآن به که ببندی ونپایی
 
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفتست ز یادم
 
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
                              

سخن ز عشق مگو دیگر...

تو بی وفایی و من بیهُده اسیر توام

تو کودکی و دریغا وفا ندانی چیست.

تو قدر و منزلت عشق را چه می دانی؟

من از فراق تو در آتشم

ولی افسوس،

تو این حقیقت را اصلا به رو نمیآوری

من از تو این همه بی خویشم؛

ولی تو آن همه خود کامی

تو بی وفایی و من افسوس،

که دل به عشق تو سپردم.

تو قدر و منزلت عشق را چه می دانی؟

سخن ز عشق مگو دیگر

دم از وفا و محبت مزن که دانستم

تو مصلحت بین چو عقلی و نمیدانی

"بلای جان تو این عقل مصلحت بین است"

what is your opinion?o

I don’t know who told this sentence:

Tell me and I forget.

Teach me and I remember.

Involve me and I learn.

 

And this is mine:

If you know that today is last day of your life, what do you do?""

Always live with this think.

Tell me about your idea please.

Thanks a lot.

دختربازی

چندروزپیش رفتم دختربازی

یه دختری بودازچندوقت پیش گهگاهی بیرون می دیدمش.یه جورایی آشنا بود برام.

با نگاهاش علامت میداد.

دیدم خیلی تنهام.

خواستم باهاش دوست بشم.

یه روزی رفتم دنبالش.تعقیبش کردم.دفعه اولم بود می رفتم دنبال یه دخترواسه اینکه باهاش دوست بشم.

آه خدایا چقدر مثل خودت تنهام...

رسیدیم به یه جایی که میشد باهاش صحبت کنی.

بهش سلام کردم.هیچی نگفت.

رفت اونطرف خیابون.بهش گفتم: اشکال نداره یه کمی با هم صحبت کنیم؟

بهم گفت:...

(کاشکی قلم پام میشکست و نمی رفتم دنبالش.خودمو واسه کی کوچیک کردم.مرده شور این دنیا رو ببرن با این غرورش.غرور بیجای آدماش.مگه من چی  می خواستم؟)

بهم گفت:" برو گم شو آشغال".

منو بگو.اصلا انتظارش رو نداشتم.بهش گفتم:" فکرنمی کردم اینقدر بی ظرفیت باشی." بعدش هم دور زدم برگشتم سر کارم.

نتیجه چی شد؟یک ساعت اتلاف وقت.

نمی دونم تقصیر من بود یا اون،حق با من بود،حق با من نبود.اصلا حقی در بین بود؟؟؟؟؟؟؟؟

ولی آخه واقعا چرا بعضی از این دخترا اینقدر الکی ناز می کنن؟خدا وکیلی خیلی از دخترا دلشون می خواد با پسرا دوست باشن ولی نمی دونم چرا هی می خوان بگن ما کم نمیاریم.به نظر من اینجوریه.

 بابا اگه می خوای ثابت کنی زن نصف مرد نیست خوب در عمل ثابت کن.این کارا یعنی چی؟!!!!!!! راه میرن میگن حقوق بشر توی ایران رعایت نمیشه.خوب ببینین بیشتر عیب ازخودتونه.گردن اسلام و بقیه نندازین.من نه اسلامی هستم نه هیچی دیگه .من لا هَوام.آزاد.خودم تشخیص میدم چی درسته چی غلط.

برگردیم سر اون قضیه:

هردوستی در حد خودش خوبه.چه دختر با دختر،چه پسر با پسرو یا پسر با دختر.بهتره به جای به قول ما « جا نماز آب کشیدن»اگه حتی طرفمون مثل من بی ظرفیت بود سعی کنیم حد و حدود دوستی ها رو بشناسیم.من خیلی از چیزهای دیگه رو هم می دونم که ممکنه دوستان گوشزد کنن ولی با این حال باز هم به نظر من این جور برخوردها اصلا صحیح نیست ودر حد یه آدم (حالا) با فرهنگ نیست.

نمی دونم باز هم میرم دنبال دختر بازی یا نه...

فکر نکنم.

 

تولدت مبارک

 
 

 

و تو برایم عشقی

 

تو گرم و زیبا و فریبنده هستی

 

                         و تو شهد ماندگاری را

 

      - در وجودت جاودانه داری

 

تو غروری

 

           - غروری خالصانه تر از تواضع 

 

 

 

 و من امروز برایت دلتنگم

 

     و من امروز برایت مشتاقم

 

     و تو امروز برایم آرزو هستی

 

- دلتنگم

 

   دلم برای دیدنت پر می کشد

 

   و نگاهم فقط تو را می جوید

 

من امروز:

 

همه جا بوی تو را می جویم   

 

- و من امروز برایت دلتنگم

چیکارکنم؟

خدا دلم خیلی گرفته

خدایا باز هم خیلی دلم هواشو کرده

خدایا

خدایا

خدایا....

فقط بگو چیکار کنم

دیگه صبرم صبر ایوب نیست

خدایا

از گله کردن هم خسته ام

خدایا

خدایا

خدایا...

چند روز دیگه تولد شه

میترسم

میترسم بهش تبریک بگم

میترسم

خدایا

خدایا

خدایا...

شراب اشک

رفت ...

رفت به یک میفروشی تک افتاده ....

گفت : آقا جون ...ببخشید...شراب اشک دارین؟

میفروش به شاگردش گفت: آقا حالشون خوب نیس ... مرخصن !

شاگرد میفروش با یک مشت، بستری ناراحت روی زمین براش پهن کرد...

وقتی بلند شد زیر چشمش ورم کرده بود.

گفت: آقا شراب اشک آنقدر گرونه؟!

و رفت...

رفت پیش میفروشی که آشنایش بود.

میفروش آشنا ،قبل از اینکه بپرسد چی میل دارد، گفت:

زیر چشمت چرا ورم کرده؟!

گفت میدونی برادر... نفهمیدنهای زمونه آدمو پیر میکنه...

آدم وقتی پیر شد ، چشاش ضعیف میشه ...

چشما که ضعیف شدن، دیگه نمیتونن از اشکها پذیرائی کنن...

اشکها دیگه پائین نمیان... همونجا ته چشم میمونن، دق میکنن و میمیرن...

این ورم که زیر چشمم میبینی ... قبرسون هزار هزار قطره اشک پائین نریخته اس...

 

سال نو مبارک

 
دلم میخواست دنیا خانه مهرو محبت بود.
دلم میخواست مردم درهمه احوال با هم آشتی بودند
طمع درمال یکدیگر نمی کردند
کمر برقتل یکدیگر نمی بستند
چه شیرین است وقتی سینه ها از مهرآکنده است
دلم میخواست دست مرگ را از دامن امیدها کوتاه میکردند
در این دنیای بی آغاز و بی پایان
در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمی ماند.
*******************************************
سال نوتون مبارک باشه
 

من دارم توی وبلاگ یه تغییراتی میدم.اگه مشکلی میبینید توی وبلاگ به خاطر همین تغییرات هست.
لطفا نظرتون رو در مورد قالب جدید حتما بگین.یه چیز دیگه.سرفرصت همون آهنگ قبلی رو دوباره میذارمش.خودم بیشتر
اونو می پسندم.نظر یادتون نره.