-
تصورهای باطل
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 05:20
-
دلتنگی
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 00:23
خیلی دلم واسش تنگ شده.خدایاچیکارکنم؟ خدایا اینقدرکه من شب وروزبهش فکرمیکنم، اون اصلا منویادش هست؟ میگن وقتی دلت میگیره باخدا حرف بزن، اون کمکت میکنه .من که همه حرفام روبه خدا زدم.پس چرا کاری نمیکنه؟چرا ا ینجوری میکنه؟ خدایا داری عذابم میدی؟ آخه چرا؟خدایا اگه عذابم میدی بسه دیگه،راحتم کن.هرکاری دوست داری بکن ولی...
-
غرقاب عشق
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 00:20
-
همه رابه آب دادی
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 01:02
-
دریا
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 23:27
سینه من دریاست..... دریائی که درشکستگی امواج ناراحتش، که نشانه ای ازشکستگی پشت زندگیست، نامی ،نشانی ازبلم ها و کشتی ها نیست...کشتی هاوبلم های این دریای تک افتاده گمنام که سینه من است ،میلیونها تابوت بی قواره است... میلیونها تابوت بی قواره ای که درهر یکیشان میلیونها آرزوی گورگم کرده ،غنوده است... سینه من دریاست......
-
کمک
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 12:55
میزنم فریادومیگویم: کمک میدهدپاسخ به من دیوارومیگوید: کمک پشت سرپلها همه ویران شده راه برگشتی که نیست بین من باگورتنها یکقدم مانده ومیترسم ازمرگی اینچنین من نمیخواهم بمیرم آسمان من نمی آیم به سویت ای زمین آنکه مرگش آرزوبود،اوهمای دیگریست آنکه درمن بودواکنون ا ینچنین بیگانه ا ست دِین هائی دارد و باید بپردازد زمانی...
-
آموختن
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 12:54
-
کاش کی الان باهام بودی
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 02:18
*...بی تو با تو...* آن روز با تو بودم امروز بی توام آن روز که با تو بودم بی تو بودم امروز که بی توام با توام ... خداوکیلی این شعرخیلی قشنگه وپرمعنی خیلی ازحرفا حرف دل آدماست. شما چی....؟ نظرتون روبگین
-
زنجیرمحبت
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 01:00
هوای خانه چه دلگیرمیشودگاهی ازاین زمانه دلم سیرمیشودگاهی عقــاب تیــزپردشتهـــای استغنـا اسیـرپنجه تقد یــــــرمیشودگاهی صدای زمزمه عاشقـــــان آزادی فغان ونا له شبگیـــرمیشودگاهی نگاه مردم بیگا نه دردل غربــت به چشم خسته من تیرمیشودگاهی مبرزموی سپیدم گمان به عمردراز جوان زحادثه ای پیـرمیشودگاهی بگواگرچه به جائی...
-
شمابگین کفر من میگم درددلمه
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 16:00
27 ساله که بچه خوبی هستم به قول مردم. چه فایده؟ همه میگن بچه خوبیه. میخواستم سیگاربکشم باخودم میگفتم یهو یکی میبینه زشته واسه من. میخواستم بایکی که عشقی ومشنگه دوست بشم بازباخودم میگفتم :نه این یاروبه من نمیخوره .یهویکی منوبااین میبینه میگه فلانی رونیگا،با کیا میپره. می خواستم برم دنبال دختربازی غیرازحجب وحیائی که...
-
سراب عشق
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 00:53
گشته ام غنچه زاری که به صحرای سکوت غیرمشتی لجن وخار،خریدارم نیست... مرغ گمگشته دیاری که دم مرگ، دریغ! جزطپشهای تب و،شیون شب، یارم نیست ******* وای ازاین روح،ازاین روح سیه مست سیاه که به هردرکه زدم، سرخوش وسرمستم کرد! من که خود زاده مِی بودم وپرورده مِی، اشک هرروسپی عشق شبی مستم کرد! ******** آسمان داند واین قلب طپش...
-
مناجات
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 03:01
مناجات خداوندگارا! الا!ای مهین، مالک آسمانها کجاگیرم آخرسراغت؟کجائی غلام وفای توبودم- نبودم؟ چرا با من باوفا،بی وفائی؟ چه سازم من آخربدین زندگانی که ریبی است دربیکران ریائی؟ چسان خلقت مهمل است اینکه روزم فنا کرد- کام قدر- برقضائی! بیا پس بگیراین حیاتی که دادی که مردم ازاین سرنوشت کذائی! خداوندگارا! اگرزندگانیست این...
-
آرزوی من
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 16:41
کاش خورشید را، می توان برد به سرداب زمان کاش هرقاصد کی ، پیک خوشبختی جانداری بود
-
بگو
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 00:06
ای صبـــا آ نچه شنیــــدی زلب یاربگو عاشقان محرم رازند نه اغـیاربگو هم توداری خبراززلف شکن درشکنش پیش ما قصه دلهای گرفتــــاربگو شرح غارتگری زلف دلآویــــــــزبگو قصه غمزه آن چشم ستمکـــــاربگو گوش را چون که زپیغام نصـیبی دادی کی بودچشم مــــــرا وعده دیداربگو تا دگرسروننازد به خرامیدن خویش صفتی باوی ازآن قامت...
-
بازکن پنجره را
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 02:30
درسحرگاه سرازبالش خوابت بردار! کاروانهای فرومانده خواب ازچشمت بیرون کن! بازکن پنجره را! تواگربازکنی پنجره را، من نشان خواهم داد، به توزیبائی را من تورا با خود تا خانه خواهم برد که درآن شوکتِ پیراستگی، چه صفائی دارد آری ازسادگیش، چون تراویدن مهتاب به شب مهرازآن می بارد. بازکن پنجره را من توراخواهم برد، به شب جشن عروسی...
-
توراچه میرسد
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 01:00
تورا چه میرسد ای آفتابِ پاک اندیش تورا چه وسوسه ازعشق باز میدارد؟ کدام خاطره شوم عمیق ِ ذهن تورا تیره می کند ازوَهم؟ شب آفتاب ندارد وزندگانی من ،بی تو چوجاودانه شبی، - جاودانه تاریک است تو درصبوری ِ من - ارتکابِ قتل ِ نفس وانهدامِ وجودِ مرا نمی بینی منم که طرح مَودّت به رنج بی پایان وشطِ جاریِ اندوه بسته ام ، - اما...
-
شب ،من وسنگ صبور
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 00:56
شب ،من وسنگ صبور شب شده سنگ صبور خونه غم شده بازاین دل من پرماتم شده بازاین دل من - من وتو بادلمون تک وتنها وغریب توی این شهربزرگ توی این دشت جنون خودمونیم وخدا خودمون ودلمون - تومیخوای این دل من خون بشه دیوونه بشه؟ تومیخوای غصه من قصه هرخونه بشه؟ نمیخوای سنگ صبور؟ - اگه ازدرددلم باتوشکایت بکنم قصه مردم نامردو بگم اگه...
-
بخشش یعنی چی؟
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 23:12
بخشش یعنی چی؟ من همیشه وقتی می خوام کسی روببخشم،به خدا نگاه می کنم ؛بعدش به خودم میگم: خدا،بااین بزرگیش ببین چقدرمرام داره.چقدرراحت بنده اش رومیبخشه. پس توکه که درمقابل اون(قربونش برم)هیچی نیستی چی می گی؟واسه چی نمی بخشی؟ ولی راستش تازگیهایه جوردیگه فکرمیکنم. درست یا غلطش روهنوزنمیدونم.بذارین واسه شمابگم: می گن خدابه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 23:11
این نوشته هاروهم دوست خوبم آقاسعیدگفتن واسشون بذارم توی وبلاگ 1-دختراتوی 18 سالگی مثل توپ فوتبالند،22 نفردنبالشون هستن. 28سالگی مثل توپ هندبال 10 نفردنبالشون هستن.توی 38 سالگی مثل توپ گلف 1 نفردنبالشونن.وبالاخره توی 58 سالگی مثل توپ جنگی همه ازش فراری هستن. 2-دوست دارم دستامو دورکمرت حلقه بزنم وباتمام وجودم فشارت...
-
شراب نورکجا
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 23:10
شراب نورکجا · تومثل چشمه نوشین به کوهسارانی · تومثل قطره باران به نوبهارانی · توروح بارانی شراب نورکجاست؟ که این من نومید چنین می اندیشم که جلوه های سحررابه خواب خواهم دید وآرزوی صدا رابه خاک خواهم برد همیشه پشت حصارهمیشه ، می ترسم حصارخلوت تنهائی مرابشکن بیا وعشق بورز به روشنائی خورشیدِ شرق - عشق بورز ومثل قطره باران...
-
قصه گو
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 23:08
قصه گوقصه نگو ******************** قصه گوقصه نگو قصه گوقصه نگو واسه خوابوندن من سعی بیهوده نکن واسه موندن من قصه گوی خوب من حرفاش برام ترانه بود قصه هایی که می گفت قصه عاشقانه بود قصه گوقصه نگو قصه گوقصه نگو ******************* صحبت خلقت آدم که میشد قصه آدم وحوا رومی گفت می دونست که تشنه محبتم قصه مجنون ولیلا رومی گفت...
-
جام شراب
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 23:06
مثل یک جام شراب نمی دونی نمی دونی وقتی چشمهات پرخوابه به چه رنگه به چه حاله مثل یک جام شرابه نمی دونی نمی دونی چه عمیقه چه سخنگو مثل اشعارمسیحائی حافظ یه کتابه یه کتابه مثل یک جام شرابه نمی دونی نمی دونی که چه رنگه چه قشنگه رنگ آفتاب بهاره مثل یک جام بلوره شایدم چشمه نوره مثل یک جام شرابه نمی دونی که دل من توی اون...